:::
:::
:::
:::
:::
:::
حکایت قورباغه و زن
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم! خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد. آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم. قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباترمی شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی. خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد. بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند. خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد. آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد. خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم! نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:پرسشنامه,مرد,زن,آقا,خانم,متاهل,مجرد,تجرد,تاهل,زندگی,ازدواج,نظر,خنده,جالب, :: 19:23 :: نويسنده : مهگامه
**شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید ؟**!*
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:خنده,لبخند,جالب,مقایسه,زندگی,همسر,زن,مرد,گوشی همراه,تلفن,موبایل,همراه, :: 15:57 :: نويسنده : مهگامه
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید با همسرتان بر خورد** **
میکردید***** *اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید!!***** *اگر هر روز شارژش میکردید***** *باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید***** *پایِ صحبتهایش می نشستید***** *... پیغامهایش را دریافت میکردید***** *پول خرجش میکردید***** *براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید***** *دورش یک محافظ محکم میکشیدید***** *در نبودش احساسِ کمبود میکردید***** *حاضر نبودید کسی نزدیکش شود حتی***** *مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید***** *همیشه و همهجا همراهتان بود حتی در اوج تنهایی***** *و اگر همیشه... همراهِ اولتان بود***** *با داشتن یک همسر خوب و مهربان هیچکس تنها نیست***** *الان هم که گوشی ها تاچی شده، اگر همونقدر که گوشی رو تاچ میکنید همسرتون رو نوازش بکنید کلی خوشبخت می شوید***** . بسیار زیبا بود * *ولی * *یادآوری میکنیم که**:***** **** *گوشی سر خود حرف نمیزنه***** *گوشی با یک دکمه خفه میشه***** *گوشی نمیگه چی بخر چی نخر***** *گوشی نمیگه چرا دیر اومدی***** *گوشی میتونه روی سایلنت باشه***** *اصلا گوشی میتونه خاموش باشه***** *گوشی نمیگه شب زود بیا بریم خونه مامانم***** *گوشیو اگه جا بزاری نمیگه چرا منو نبردی***** *گوشی نمیگه بچه میخوام***** *گوشی با دوستاش بیرون نمیره***** *گوشی حداقل شبا زنگ نمی خوره***** **** *راستی از همه اینا مهمتر***** *بیشتر مردم سالی یه بار گوشی عوض می کنن
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
10 – خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود. 9 – خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده. 8- خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره! 7 – خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمیخره. … 6 – خدا میدونست كه آدم يادش ميره آشغالا رو بيرون ببره 5 – خدا مي خواست آدم بارور و تكثير شود ، اما خدا میدونست كه آدم تحمل درد زايمان رو نداره 4 – خدا میدونست كه مانند يك باغبون ، آدم براي پيدا كردن ابزارهاش نياز به كمك داره 3 - خدا میدونست كه آدم به كسي براي مقصر دونستش براي موضوع سيب يا هر چيز ديگري نياز داره 2 – همونطور كه در انجيل آمد ه است : براي يك مرد خوب نيست تنها بماند و سرانجام دليل شماره يك 1 – خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از اين هم مي تونم خلق كنم ….
جمعه 4 فروردين 1391برچسب:مرد,ایران,اسلام,دین,زن,همسر,چند همسری,تک همسری, :: 22:3 :: نويسنده : مهگامه
ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است.
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است
شنبه 29 بهمن 1390برچسب:محبت,گل مریم,مهگامه,مریم,عاشقانه,عشق,مادر,زن,فرشته,پری,شریعتی,دکتر شریعتی, :: 1:18 :: نويسنده : مهگامه
زن عشق می کارد و کینه درو می کند....
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.... می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی ..... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ....... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............ او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی .......... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ......... او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ......... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........ او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ......... و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد..... و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ....... دکتر علی شریعتی »
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:زن,من کی هستم؟,مادر,بانو,والده,کنیز,کدبانو,ننه,مامی,مامانی,عشق,ملوسک,بی بی,خوشگله,سرپرست خانوار,زوجه,همسر,زن و شوهر,شوهر,زن,فداکار,نمونه,دوشیزه,بیوه,مرحوم,مرحومه,مهربان,من, :: 22:37 :: نويسنده : مهگامه
من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.
من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم
من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دخترشش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.
من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.
من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.
من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.
من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.
من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.
من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند..
من کی هستم؟.
دکتر مهدی خزعلی
از هنگامي که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز مي گذشت.
فرشته اي ظاهر شد و عرض کرد : چرا اين همه وقت صرف اين يکي مي فرماييد؟ خداوند پاسخ داد : "دستور کار او را ديده اي ؟ او بايد کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستيکي نباشد. بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگي قابل جايگزيني باشند. بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذاي شب مانده کار کند. بايد دامني داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود. بوسه اي داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند. و شش جفت دست داشته باشد." فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد… گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟ خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نيستند. مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته باشند. -اين ترتيب، اين مي شود يک الگوي متعارف براي آنها. خداوند سري تکان داد و فرمود : بله. يک جفت براي وقتي که از بچه هايش مي پرسد که چه کار مي کنيد از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان. يک جفت بايد پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !! و جفت سوم همين جا روي صورتش است که وقتي به بچه خطاکارش نگاه کند،بتواند بدون کلام به او بگويد او را مي فهمد و دوستش دارد. فرشته سعي کرد جلوي خدا را بگيرد. اين همه کار براي يک روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد . خداوند فرمود : نمي شود !! چيزي نمانده تا کار خلق اين مخلوقي را که اين همه به من نزديک است، تمام کنم. از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان کند،يک خانواده را با يک قرص نان سير کند و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد. فرشته نزديک شد و به زن دست زد. اما اي خداوند، او را خيلي نرم آفريدي . بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام. تصورش را هم نمي تواني بکني که تا چه حد مي تواند تحمل کند و زحمت بکشد . فرشته پرسيد : فکر هم مي تواند بکند ؟ خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر مي کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد . آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد. اي واي، مثل اينکه اين نمونه نشتي دارد. به شما گفتم که در اين يکي زيادي مواد مصرف کرده ايد. خداوند مخالفت کرد : آن که نشتي نيست، اشک است. فرشته پرسيد : اشک ديگر چيست ؟ خداوند گفت : اشک وسيله اي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نا اميدي، تنهايي، سوگ و غرورش. فرشته متاثر شد. شما نابغهايد اي خداوند، شما فکر همه چيز را کرده ايد، چون زن ها واقعا” حيرت انگيزند. زن ها قدرتي دارند که مردان را متحير مي کنند. همواره بچه ها را به دندان مي کشند. سختي ها را بهتر تحمل مي کنند. بار زندگي را به دوش مي کشند، ولي شادي، عشق و لذت به فضاي خانه مي پراکنند. وقتي مي خواهند جيغ بزنند، با لبخند مي زنند. وقتي مي خواهند گريه کنند، آواز مي خوانند. وقتي خوشحالند گريه مي کنند. و وقتي عصباني اند مي خندند. براي آنچه باور دارند مي جنگند. در مقابل بي عدالتي مي ايستند. وقتي مطمئن اند راه حل ديگري وجود دارد، نه نمي پذيرند. بدون کفش نو سر مي کنند، که بچه هايشان کفش نو داشته باشند. براي همراهي يک دوست مضطرب، با او به دکتر مي روند. بدون قيد و شرط دوست مي دارند. وقتي بچه هايشان به موفقيتي دست پيدا مي کنند گريه مي کنند و و قتي دوستانشان پاداش مي گيرند، مي خندند. در مرگ يک دوست، دل شان مي شکند. در از دست دادن يکي از اعضاي خانواده اندوهگين مي شوند، با اينحال وقتي مي بينند همه از پا افتاده اند، قوي، پابرجا مي مانند. آنها مي رانند، مي پرند، راه مي روند، مي دوند که نشانتان بدهند چه قدر برايشان مهم هستيد. قلب زن است که جهان را به چرخش در مي آورد زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلي موجودند مي دانند که بغل کردن و بوسيدن مي تواند هر دل شکسته اي را التيام بخشد کار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است، آنها شادي و اميد به ارمغان مي آورند. آنها شفقت و فکر نو مي بخشند زن ها چيزهاي زيادي براي گفتن و براي بخشيدن دارند. خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يک عيب دارد. فرشته پرسيد : چه عيبي ؟ خداوند گفت : قدر خودش را نمي داند . . .
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:رفتن,جدائی,جدایی,عشق,عاشقانه,دوست,دوست داشتن,دختر,پسر,زن,مرد,هجر,خزون,پاییز,غر,ب,رد پا,خاطره,ما,محبت,فراموش,انتظار, :: 22:25 :: نويسنده : مهگامه
یکی یک جایی گفته بود آدمها آنی نیستند که لحظه ی آخر ارتباطشان با ما نشان می دهند... همانی هستند که در طول رابطه بوده اند.اما تو.... تو و آخرین نگاهت از یک ماه پیش شده آخرین چیزی که برای من بود. وقتی گفتم منتظرم زود خوب بشوی.... نگاهت.... آن نگاه غمگین نا امیدت دست شسته از دنیا آماده برای رفتن. خودم را به ندیدن زدم. به زمین انداختم چشمهای خیره ای را که داشت از نگاه تو حرف رفتن را می خواند.
یک ماه است هر روز یادت می افتم ... و نگاهم را بر زمین می کوبم. از ترس.... از ترس خواندن نگاهت ... از ترس رفتنت....
اما تو رفتی.... رفتی.... رفتی.... خوب نشدی....
من با اینهمه انتظار چه کنم؟
با اینهمه دردی که از چشمهایت به چشمهایم و به تمام وجودم آوار شده چه کنم؟ بگو.... بگو تنها چه کنم؟
بگو چطور پاهایم را بردارم بیایم تو را به خاک بسپارم .... برای همیشه یادت را با خودم داشته باشم .... آنهم یادی از یک نگاه امید از دست داره را؟
منبع : وبلاگ پندارهای آرایه
ومن در نیمه های شب به خیانت زل میزنم
از ترس می لرزم ،اما حرف نمی زنم اما فرار نمیکنم دستان تنومند خیانت گلویم را می فشارد اما هنوز ایستاده ام وبه او نگاه می کنم و هرگز فرار نمی کنم شاید بغض از دست دادن آرزوهایم ،خفه ام کند اما از جایم تکان نمی خورم سردی خیانت تنم را می لرزاند اما هنوز مانده ام شاید روزی ثابت کنم که عشق همیشه می ماند آنگاه این زن میتواند برود حتی میتواند بمیرد
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:زن,خواندنی,زیبا,جالب,اشک,اشک زن,عشق,محبت,مادر,مهر, :: 22:17 :: نويسنده : مهگامه
سرکیاز مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟مادر فرزندش را در آغوش گرفت وگفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانـــم
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:نظر سنجی,زیبا,هنرپیشه,هندی,ترک,ایرانی,چهره,صورت,زیبایی,رخ,دوست,بهترین دوست,همسر,نامزد,دوست بچگی,معلم,همکلاسی,خیانت,مرد,زن,سن,بزرگ,کوچک,مسن,پیر,جوان,زیبایی,مشکل,مشکلات,زندگی,وفا,بی وفا,بی وفایی,سن ازدواج,ترس,ازدواج,تفاوت سنی,زوج,زندگی,زندگی مشترک,سهیم,تقسیم,خواستگاری,بهترین,بهترین دوست,دوست,دختر,پسر,درد,عشق,فقر,سلامتی, :: 21:2 :: نويسنده : مهگامه
دوستای عزیزم، برای شرکت در نظر سنجی، اول ذکر کنین که مربوط به کدوم نظرسنجیه و بعد بنویسین! برای مثال: نظرسنجی 9. درد نداشتن سلامت!... و به این ترتیب، با نظرات جوونهای دیگه هم آشنا بشین!.... جالبه! حتما نظر بدین!
1. به نظر تو کدوم یکی از این خانمها زیبا تر و دارای چهره دلنشین تری هستن؟؟ پریتی زینتا؟ آیشواریا رای؟ فوندا آرار؟ حولیا اوشار؟ نیکل کیدمن؟ کاترینا کایف؟ آنجلینا جولی؟
پدر؟ مادر؟ دوست و همکلاسی و....؟ نامزد و همسر؟ دوست دختر و پسر؟ معلم؟ دوستی ندارین؟...
4. خیانت و بی وفایی توی خون مردهاست یا کمبودها باعث خیانت و بی وفایی اونها میشه؟
6. فکر میکنین بیشترین دلیل بالا رفتن سن ازدواج چیه؟ و چرا جوونها از ازدواج میترسن؟
11.انقدر در دنیای اطرافمون تعدادشون زیاده که نمیتونیم روش چشم ببندیم! بنظرت چی میتونه باعث بشه که یک مرد دست روی زنش بلند کنه؟ چه توجیهی میتونی برای کارشون بیاری؟
10. شما ازدواج مدرن رو بیشتر میپسندی یا سنتی رو؟
8. فقط پسرها میتونن به خواستگاری دخترها برن یا دخترها هم میتونن؟؟ ابراز علاقه چطور؟
9. بدترین درد کدومه؟ 1.درد نداشتن سلامتی؟ 2.درد بی پولی و مشکلات مادی؟ 3.درد عشق و عاشقی؟.... و یا درد دیگه ای که به ذهنتون میرسه، و به نظرتون بدتر از این سه تاست...
7. مشکلات زندگی یک زوج با تفاوت سنی نسبتا زیاد به خاطر فاصله سنی آنهاست یا نه؟
5. ارتباط بین دختر و پسر درسته؟ دوستیهای خیابانی؟ بی اطلاع خانواده ها؟ 12.اگر امروز یک غول چراغ جادو میآمد و میگفت که میخوهد یکی از آرزوهای شما را بر آورده کند، چه آرزویی میکردید؟
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:مرد,مشاور ازدواج,مشاور,مشاوره,زن,آقا,خانم,دل شکسته,حرف دل,درد دل,زناشوئی,زن و شوهر,همسر,زندگی,زندگی مشترک, :: 21:23 :: نويسنده : مهگامه
چرا مردها نباید مشاور ازدواج باشند؟
خیلی ها اعتقاد دارند برای مشاوره ازدواج و مسائل و اختلافات زناشویی نباید به مشاور مرد مراجعه کرد. تا حالا به دلیل این مسئله فکر کرده اید؟
نامه یک خانم به مشاور آقا:
مشاور عزیز امیدوارم بتوانید به من کمک کنید. چند روز پیش من از خانه خارج شدم تا به سر کارم بروم. هنوز از خانه دور نشده بودم که ماشینم خراب شد و مجبور شدم تا خانه پیاده برگردم. وقتی وارد خانه شدم نتوانستم آنچه را می بینم باور کنم. دختر همسایه توی بغل شوهرم بود! من 32 ساله هستم، شوهرم 34 ساله است و دختر همسایه فقط 19 سال دارد. ما 10 سال است که ازدواج کرده ایم. شوهرم اعتراف کرد که از شش ماه پیش با دختر همسایه رابطه دارد. مشاور عزیز. من نگران و دل شکسته هستم و شدیداً به کمک شما نیاز دارم. لطفاً به من کمک کنید.
ارادتمند شما، شیلا
پاسخ مشاور:
شیلای عزیز من درد شما را می فهمم. خراب شدن ماشین مشکل بزرگی است. با توجه به آنچه که توضیح دادی، احتمال می دهم مشکل از موتور باشد. لوله های بنزین را چک کن که آشغال تویشان گیر نکرده باشد. اگر تمیز هستند، شاید پمپ بنزین اشکال پیدا کرده باشد. اگر آن هم نبود باید انژکتور را چک کنی. امیدوارم توانسته باشم به تو کمک کنم.
ارادتمند، مشاور
منبع : دل شکسته
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:زن,زن جماعت,خانم,جامعه,بیرون از خانه,خطر,دردسر,مزاحم,خیابان,مشکلات, :: 21:12 :: نويسنده : مهگامه
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند... (تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم.)
مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد... (تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم.)
اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد... (تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم.)
پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم... (تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم.)
راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم. (تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم.)
راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد، راه می دهم. نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است. “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها”. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود. تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم و مدام باید مواظب ماشینهایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم. موقع رسیدن خسته هستم، اعصابم به کلی به هم ریخته است.
(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن!!!)
|